بازهم آزمونی دیگر

ساخت وبلاگ

انگار تو اینمدت درسم خوب پس ندادمانگار حواسم خیلی به خودم نبودهانگار خودمو خیلی فراموش کرده بودم که خدا دایم به من تلنگر میزنه و خدای زیر زمین همش منو میکشه پایین تا یادم بیاره که هی سیما خودتو چرانمی بینی .هی سیما چرا کوری؟ هی سیما کجایی؟ جالبه که فسقل هم که الان خانمی شده به خودش اجازه میده رو سر سیما سوار شه و زحمات  و بدبختی ها و مشقتهاشو نادیده بگیره.واین اینجاست که سیما درونم بیدار میشه و خسته اما محکم پاهاشو میکوبه زمین و میگه راه درست میرم. حتی اگه بمیرم. باید سیما پوست اندازی کنه و این پوست مرده سخت چسبیده به تن سیما.اما می کنمش و دوباره پوست تازه میاد رو تنم.

 من میدونم دوباره بلند میشم و با حال خوب به زندگی جدید ادامه میدم.برای تولدی دوباره باید مرد و دوباره متولد شد.من این مرگ به جون میخرم.

سیما ............

با خودم مهربانتر میشم.

زنی در مه...
ما را در سایت زنی در مه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zanidarmeho بازدید : 152 تاريخ : دوشنبه 25 بهمن 1400 ساعت: 9:43