زمستون

ساخت وبلاگ
انگار تو زمستون بعضی دلا یخ میزنن بعضی ها گرمتر میشن. بعضی ها دلشون بیشتر به رحم میاد. چند وقتیه تعدادی از کودکان کار میان به محل کار من. با یکیشون دوست شدم پسر بچه ای هشت ساله و بسیار مودبه. شبانه درس میخونه. میگه خاله میومدم نبودی جات خالی بود.من بجز لبخند و خریدن چندتا جوراب کاردیگه ای نکردم.

یه لبخند زدن و کمک کردن به پیرزن و پیرمرد بیسوادی که نمیتونن بنویسن یه لذتی داره که باهیچ چیزی قابل قیاس نیست.

وقتی میبینی رییست حواسش بهت هست و میگه سیما خانم فلان مسئولیت رو دادم بهت . میدونم سنگینه اما چون پرداخت هزینه داره گفتم کمک حالته. خودمم کمک میکنم که سختت نباشه. چقدر آدم خوشحال میشه. وقتی همه جا دستای خدا هست حتی تو تهیه ی مواد غذایی چقدر حال آدم خوب میشه.

ولی ازاینکه عده ای در کمین هستن تا از خوشحالی تو ناراحت و از ناراحتی تو خوشحال میشن چه حس بدیه.

دوستی میگفت آروم بخند تا غم نیاد اما من میگم بلند بخند بذار خداهم باتو بخنده. من موقع ناراحتی هم یجوری گریه میکنم مثل سرندیپیتی. مگه گریه ام بند میاد.خخخخخ

خلاصه که همه چی درهمه. اما خدا هست.

خدایا برای همه ی بودنا و همراهی کردنها شکر. 

مهربون باشیم.

زنی در مه...
ما را در سایت زنی در مه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zanidarmeho بازدید : 207 تاريخ : شنبه 17 تير 1396 ساعت: 16:55